پاییز دلگیر
تترو، آخرین اثر فرانسیس فور کاپولا1، به اعتقاد بسیاری از منتقدان کاریست که در آن کاپولا به دغدغه های شخصی خود می پردازد. در دهه شصتم عمرش، کاپولا که سنگینی "پردخوانده" ها و "اینک آخرازمان" را بر گرده خویش دارد - که به اعتقاد من ابهت هر کدام از این کارها به تنهایی برای دفن کردن خالق خود کافی هستند - در دومین تلاش خود پس از "جوانی بی جوانی"، دست به تجربه ای دیگر میزند. بر خلاف بسیاری که معتقدند "تترو" درونمایه های جدید و متفاوتی از آنچه که پیش از این از کاپولا دیده ام دارد، من بر این باورم که بعد از "جوانی بی جوانیِ" ناموفق - که براستی یک تجربه جدید برای کاپولاست ، در تترو، وی بازگشتی زیرکانه به درونمایه کارهای قبلی خود داشته است. شاید بتوان ادعا نمود که مسئله «قدرت» دغدغه اصلی وی در کارهای موفقش بوده است ، پدر خوانده ، حکایت با شکوهیست از مردانی با صلابت که قدرت، ذره ذره آنان را به کام نیستی فرو میبرد و در اینک آخرالزمان ، درجه داری به پوچی رسیده ، در آبراههای کامبوج در پی رسیدن به ژنرالی یاغی - که سمبل تمام نمای قدرت است - ادیسه ای را آغاز می کند که او را به قلب تاریکی میرساند. کاپولا برای تترواما ، سرنوشت دیگری رقم زده است. بر خلاف آن دوی دیگر، تترو از هر آنچه که او را در ارتباط با قدرت قرار میدهد ، حتی از استعداد ناب خویش در نوشتن ، گریزان است. کاپولا از زبان تترو، مفاهیم بسیاری را به چالش می کشد، مفاهیمی که احتمالا به زندگی و آثار او شکل داده اند. تترو به ظاهر یک هنجارشکنی یاغیانه است، زیر سوال بردن تمام باورها و قراردادهایی که به راه و روش ما سمت و سو میدهند.
اولا: این فیلم رو ببینید و حالشو ببرید اوسطا: زودتر زن بگیرید یا که شوهر کنید تا حداقل یکی رو داشته باشین که بعد از یه روز سگی، آخر شب که میرسین تو اون خراب شده ، سرتون غر بزنه یا بهتون گیر بده.[1] آخرا: آخرنش یادم رفت به خدا توضیحات: 1: البته اقدس خانوم شئوناتشون اجل از این حرفهاست... این یادداشتیست که ناشناسی در ذیل نوشتار "رقصی چنین" ، گویا در نقد نظرات من نوشته بود. با این که لحن گزنده ای داشت، و معتقدم با توجه به اینکه شناخت ایشان از من در حد همین چند خط نوشته می باشد لذا، برخی قسمت های آن را پیشداورانه یافتم، اما دیدم بهتر است که آن را در صفحه اصلی وبلاگ در معرض دید دوستان قرار دهم. این نه از آنروست که با همه نظرات این ناشناس موافقم ( هر چند برخی جاها را خوب آمده بود مثل ایده "سنجیدن فهم خود با نفهمی دیگران "- هر چند این وصله ایست که هیچ به من نمی چسبد !!!!- ) یا این که خواسته باشم از این ناشناس بابت "نظرات و انتقادات سازندش" تشکر کرده باشم ( من که برنامه ساز صدا و سیما نیستم!!!) یا حتی به ایرادات ایشان جواب داده باشم لیکن، بعد از وحید ایشون تنها کسی بوده که با این نوشتار رابطه برقرار کرده، یعنی ذهنش با موضوع درگیر شده و "چیزی از اون رو فهمیده" و یا حداقل اون رو درخور صرف وقت برای چنان قلم فرسایی دیده حتی اگه "سطحی و مبتذل" بوده باشه. خلاصه به گمانم خوندش برای شما هم خالی از لطف نباشه ... ادامه مطلب... ... به هر حال ما حالا حکم ناخدای کشتی را داریم می دانیم که در حال هدایت مردم هستیم چرا که آنها خود می خواهند که کسی هدایتشان کند . کسی ناخدایشان باشد و این اندوهبار است ... آیا آقای نخست وزیر می داند که تنها یک هیبت است ؟ فاجعه این جاست که در آهنگ صدای بسیاری از این افراد می توانید حس کنید که صاحبان این صداها می پندارند که به حقیقت دست یافته اند که اصلا چنین نیست . علاقه مندان تصور می کنند که ما به اوج تعالی رسیده ایم ، در حالیکه ما فقط در حال کار کردن هستیم ... ( آزاد چون پرنده - گزیده اشعار جان لنون - پل مک کارنتی -ترجمه شروین شهامی پور - صفحه 358 و 359 ) این ها بخش هایی از حرفهای جان لنون است . لنون همواره از اینکه ترانه هایش را به مضامین عمیق ربط دهند ، آشفته می شد : «مردم می خواهند بدانند که مفهوم بعضی از قطعات ما چیست . واقعا هیچ چیزی وجود ندارد . » ( همان ) اما نمی توان باور کرد کسی که چنین کلماتی را در نقد « قدرت » بر زبان آورده است ، اشعارش آنقدرها که خود می گوید ، خالی از مفاهیم عمیق باشد . بیتلز از اسطوره های موسیقی مدرن بودند و هستند . گروهی که نه از میان نخبه گان ، بلکه از دل عوام سر برآورد ، بالید و به اوج رسید . این جایگاه آنان را حساس می کند . اینکه با عوام سر و کار داشته باشی و بدتر اینکه به عنوان یک ناخدا هم انگاشته شوی . صداقت لنون ، عزت نفس ، مناعت طبع و دیدگاه ژرفش در باب قدرت ، برایم تحسین بر انگیز است . او طبقه ای را که از دل آن سر برآورده بود - طبقه کارگر - و برای آنان سال های سال نواخته و خوانده بود خوب می شناخت . او از قدرت و توان موسیقی که می نواخت (Rock"n"Roll ) خوب آگاه بود . و می هراسید از اینکه ناخدای این توده - تو بخوان گله - باشد . لنون انسان بزرگی بود که چنین از بزرگی مسئولیت هدایت - تو بخوان چوپانی - عوام در هراس بود . او از ربط دادن اشعارش به مضامین خارجی ، بیزار بود اما هرگز نه او و نه سایر اعضای گروه ، خود را در پیله « هنر برای هنر » محصور نکردند که اگر چنین بودند ،هیچگاه در اعتراض به جنگ ویتنام ، روزهای متمادی در رختخواب نمی ماندند . هنوز نمی توانم باور کنم کسی که لنون را کشت ، تنها یک طرفدار شوریده بود . مسلما آنان قدرت زیادی به دست آورده بودند ، و همین برای آقای نخست وزیر و همه آنانی که توهم در دست داشتن حقیقت را دارند، خطرناک بود . لنون این را هم ، به گمانم خوب می دانست و شاید از ترس جانش این حرف ها را بر زبان می راند . به هر جهت ، هنوز هم نمیتوانم باور کنم که هیچ چیز عمیقی در پس ترانه های لنون نباشد که به گمانم او، قادر نبود ترانه ای بسراید که در پس اش هیچ چیزی نباشد ...
دارم آخرین کار فرامرز اصلانی که اسم هست «خط سوم» رو گوش میدم. چنگی به دل نمیزنه. هیچ...اصلا... هر چند کاملا مشخصه که خیلی زور زده که کار نویی از آب دربیاره ولی ، به گمانم ، اشعار مولانا رو از نفس انداخته. چند سال پیش آلبومی بیرون اومد به اسم « رومی » که اصلانی هم به همراه داریوش و رامش درش خونده بود. به نظر من یکی از موفق ترین کارهای New Age به فارسی بود اگه کار دیگه ای هم به این سبک و سیاق به فارسی باشه... تمام ترانه ها از اشعار مولانا و بسیار هوشیارانه انتخاب شده بودند که به نوعی میشه گفت آلبوم رو تبدیل به یک کار Conceptual کرده بود. تلفیق اشعار مولانا با موسیقی New Age ترکیب همشمندانه ای بود که نشان از آگاهی فرزین فرهادی با ماهیت افکار مولانا داره. قصدم نقد موسیقی نبود فقط خواستم لینک آلبوم ها رو داده باشم تا شما هم گوش کنید و لذت ببرید.
یادداشت:
امروز - چندی پس از نگارش این یادداشت - وب سایت فرزین فرهادی رو که می گشتم ، دیدم آلبوم رومی رو زیر گونه World Music آورده. جایی که آب است ، تیمم باطله. تا ما باشیم دیگه در مواردی که خوب بلدش نیستیم افاضات نفرماییم. پوزش بنده رو به خاطر اشتباهی که رخ داده ببپذیرید لطفا....
Design By : Night Melody |