سفارش تبلیغ
صبا ویژن


پاییز دلگیر


    امروز در صف صندوق فروشگاه که ایستاده بودم ، پشست سرم پسر بچه ای داشت با اسباب بازی اش بازی میکرد. ماشه ماس ماسک را که می چکاند ، آن بالا خرچنگی چنگالهایش را بهم می زد و صدایی می کرد. و تمام این اتفاقات مسرت بخش، کمتر از یک ثانیه طول می کشید و آن طفل ، بار ها و بارها ماشه را می چکاند و از شنیدن صدای چنگالهای خرچنگ ، خر کیف می شد و از خر کیف شدن آن جناب ، پدر بزرگوارش کیفورتر.


    اولا: آدمی تا بچه است ، اسباب بازی برایش می خرند تا خرکیف شود. بزرگ که می شود شرمش می آید ازلعبتک ، لعبتی می یابد و بچه ای پس می اندازد که از بازی کردنش ، خر کیف شود.

    آخرا: زندگی چیز غریبیست. پوچی لعبتکیست که هر بار چکاندین ماشه اش ، بزرگی سرخوشی طفلی را در خود دارد.



نوشته شده در جمعه 89/7/30ساعت 2:4 عصر توسط رضا نظرات () |

Design By : Night Melody