سفارش تبلیغ
صبا ویژن


پاییز دلگیر


مستندی که به رویارویی لنون و آقای رئیس جمهور می پردازد

... به هر حال ما حالا حکم ناخدای کشتی را داریم می دانیم که در حال هدایت مردم هستیم چرا که آنها خود می خواهند که کسی هدایتشان کند . کسی ناخدایشان باشد و این اندوهبار است ... آیا آقای نخست وزیر می داند که تنها یک هیبت است ؟ فاجعه این جاست که در آهنگ صدای بسیاری از این افراد می توانید حس کنید که صاحبان این صداها می پندارند که به حقیقت دست یافته اند که اصلا چنین نیست . علاقه مندان تصور می کنند که ما به اوج تعالی رسیده ایم ، در حالیکه ما فقط در حال کار کردن هستیم ... ( آزاد چون پرنده - گزیده اشعار جان لنون - پل مک کارنتی -ترجمه شروین شهامی پور - صفحه 358 و 359 ) 

این ها بخش هایی از حرفهای جان لنون است . لنون همواره از اینکه ترانه هایش را به مضامین عمیق ربط دهند ، آشفته می شد : «مردم می خواهند بدانند که مفهوم بعضی از قطعات ما چیست . واقعا هیچ چیزی وجود ندارد . » ( همان ) اما نمی توان باور کرد کسی که چنین کلماتی را در نقد « قدرت » بر زبان آورده است ، اشعارش آنقدرها که خود می گوید ، خالی از مفاهیم عمیق باشد . بیتلز از اسطوره های موسیقی مدرن بودند و هستند . گروهی که نه از میان نخبه گان ، بلکه از دل عوام سر برآورد ، بالید و به اوج رسید . این جایگاه آنان را حساس می کند . اینکه با عوام سر و کار داشته باشی و بدتر اینکه به عنوان یک ناخدا هم انگاشته شوی .

صداقت لنون ، عزت نفس ، مناعت طبع و دیدگاه ژرفش در باب قدرت ، برایم تحسین بر انگیز است . او طبقه ای را که از دل آن سر برآورده بود - طبقه کارگر - و برای آنان سال های سال نواخته و خوانده بود خوب می شناخت . او از قدرت و توان موسیقی که می نواخت (Rock"n"Roll  ) خوب آگاه بود . و می هراسید از اینکه ناخدای این توده - تو بخوان گله - باشد .

لنون انسان بزرگی بود که چنین از بزرگی مسئولیت هدایت - تو بخوان چوپانی - عوام در هراس بود . او از ربط دادن اشعارش به مضامین خارجی ، بیزار بود اما هرگز نه او و نه سایر اعضای گروه ، خود را در پیله « هنر برای هنر » محصور نکردند که اگر چنین بودند ،‌هیچگاه در اعتراض به جنگ ویتنام ، روزهای متمادی در رختخواب نمی ماندند . هنوز نمی توانم باور کنم کسی که لنون را کشت ، تنها یک طرفدار شوریده بود . مسلما آنان قدرت زیادی به دست آورده بودند ، و همین برای آقای نخست وزیر و همه آنانی که توهم در دست داشتن حقیقت را دارند، خطرناک بود . لنون این را هم ، به گمانم خوب می دانست و شاید از ترس جانش این حرف ها را بر زبان می راند . به هر جهت ، هنوز هم نمیتوانم باور کنم که هیچ چیز عمیقی در پس ترانه های لنون نباشد که به گمانم او، قادر نبود ترانه ای بسراید که در پس اش هیچ چیزی نباشد ...

 


نوشته شده در جمعه 89/8/7ساعت 6:51 عصر توسط رضا نظرات () |

Design By : Night Melody