سفارش تبلیغ
صبا ویژن


پاییز دلگیر

برای مطالعه کتاب اینجا  را ببینید.

مزرعه حیوانات از آن دست کتابهائیست که همیشه می توان خواندش. ایده هایی که از یک دغدغه ناب انسانی سر چشمه می گیرند ، چیزاهایی نیستند که تاریخ مصرف داشته باشند. هرچند بیش از چندین دهه از عمر آن می گذرد اما ، داستانی که جرج اورول با روایتی جذاب و ساده بیان می کند ، در همه دوران تازه خواهد ماند چرا که به نوعی روایت وجهی مهم از وجود انسانی ماست: قدرت

داستان مزرعه حیوانات ،‌ ماجرای حیواناتیست که برای رهایی از جور و ستم انسان دو پا ، بر علیه مالک مزرعه با شعار " همه حیوانات برابرند " دست به انقلاب می زنند و کش و قوس های وقایع این انقلاب ، خط روایت داستان را شکل می دهد. رویکرد فکری و نگاه بسیار عمیق اورول به مسئله قدرت و آرمانگرایی انسانی در کنار داستانپردازی بدیع و نثر بسیار زیبایش ( اگر متن انگلیسی آن را بخوانید ) اثر ماندگار و تامل برانگیزی را شکل می دهند که هیچگاه غبار تاریخ از درخشش آن نمی کاهد. گذشته از همه اینها ، "مزرعه حیوانات " مانیفست بسیاری از انقلاب های تاریخ است. سرگذشت آرمانهای بازیچه شده در دستان قدرت ، حماقت معصومانه - تو بخوان معصومیت احمقانه - توده ها و پایانی طنز آلود که اورول با گزاره ای متناقض نما و به تعبیری سو رئال ( این شاید ماهیت همه انقلاب هاست که در آن کراهت چهره واقعیت ما را به گذار از آن وا می دارد ) رقم می زند:

همه حیوانات برابرند ولی بعضی برابرترند...


نوشته شده در دوشنبه 89/8/3ساعت 12:51 صبح توسط رضا نظرات () |

 

تلویزیون مالزی امشب یک بشور و بساب حسابی بر اذهان کوچک مردمان این سرزمین نقلی ، فسقلی و قربونش برم براه انداخنه است که مگو و مپرس. همینک اثر بسیار درخشان Shall We Dance با درخشش بانوی « کون میلیون دلاری »، سرکار خانوم لوپز را نشان می دهد. قبل از این هم Beyond Borders را نشان داد. اولی را قبلا دیده بودم. آن دومی اما ، به طرز شگفت انگیزی تهوع آور بود. نه تنها به خاطر دروغ هایش بلکه سرهم بندی ناشیانه دروغ ها بود که واقعا روی اعصاب و روان رژه می رفت.

داشتم به این فکر می کردم که ما جهان سومی ها حتی لایق دورغ گوئیه کیفیت دار هم نیستیم. آنجا در مام میهن ، دروغ های شفاف و بی کفایت اوس محمود و دار و دسته اش1 - حالا زیاد مهم نیست که او دار و دسته آنهاست یا آنها دار و دسته او - و اینجا ، دروغ های بی کیفیت هالیوودی.

وااااای چیکار می کنه این خانم لوپز....واقعا اثر درخشانیست این " میای برقصیم ". قبلا هم می خواستم چیزی در مقایسه این فیلم با دو فیلم دیگر ، " شکلات " و "  انجمن شاعران مرده " بنویسم. اما حالا که فکرش را می کنم، کار بسیار اشتباهیست مقایسه این فیلم با آن دوی دیگر حتی برای نشان دادن اینکه این یکی چقدر مضخرف است.

فیلم داستان آدمهاییست که رقص ، گشایشی می شود بر عقده های روانیه شان. عده ای آدم معمولی - دست مایه قرار دادن آدم های معمولی که هیچکدام ابر قهرمان نیستند ایده درخشانیست که از کارهای نئورئال آغاز شد که البته در این فیلم به گه کشیده شده است - به غیر از خانم لوپز که با آن کون وکفل اصلا به دختران دنبه بسته معمولی نمی ماند ، با عقده های شخصیتی آدم های معمولی - بازهم غیر از خانو لوپز که با آن اندوه کریزماتیکش یک سر و گردن از دیگران بالاتر است - هر کدام برای پر کردن کمبودی به سالن رقص آمده اند. یکی همه اش می خواهد عضلاتش را به دختران نشان دهد. آن دیگر، پسر سیاه پوست و چاقیست که می خواهد حداقل یک هنر برای ارائه به دوست دختری که شهامت زدن مخش را ندارد داشته باشد ، و جان ( با بازی Richard Gere ) ، نقش اول فیلم ، که گرفتار نوعی زندگی خشک و رسمی شده است که حتی با زنش هم نمی تواند رمانتیک برخورد کند - نمی دانم اصطلاح روانشناختی این حالت چیست . این آدم نوعی رودربایستی ، حتی با خودش دارد و گرفتار جمعیست که در قاموس آنها ، رقص کاری عبس، احمقانه و در خور تمسخر است. این آدمها گرفتار نوعی اندیشه اند ، و رقص آن هنجار شکنی بزرگیست که اینان را در برابر خویش و در برابر دیگران اطرافشان قرارمی دهد. رقص به آنها کمک می کند که خویش را باز یابند. آهان، این همانی بود که دنبالش می گشتم: رقص آنها را از خود رها کرده و به خود باز می گرداند. رهایی از خود گرفتار در اندیشه های کلیشه ای ، خشک ، متحجر و کوته بینانه و رسیدن به خودی جدید که می تواند با بانوی کون میلیون دلاری سامبا برقصد ، او را عمیق لمس کند و در این میان تنها و تنها به رقص بیاندیشد. خوب این احمقانه است که با جنیفر لوپز سامبا برقصی و فقط به رقص بیاندیشی. مسئله اینجاست که ، خود فیلم هم با کارکردی که به خانم لوپز می دهد ، عملا ایده رقص بخاطر رقص را مردود می کند. اشوه هایی که از نگاه معصومانه این کاراکتر می ریزد ، نوک سینه ها و کشاله های بسیار زیبایی که به لطف طراحی لباس زیرکانه خود نمایی می کنند ، همه و همه بانو لوپز را تبدیل به خانوم محترمی می کنند که نمی توان بدون نگاه جنسیتی از کنارش رد شد چه رسد به اینکه با او سامبا رقصید و فقط به رقص اندیشید. جالب اینجاست که خود خانم لوپز هم که قرار است نقش کاراکتری را بازی کند که به نوعی تداعی گر مرشدیست که مریدانش را به مدد رقص به رهایی از خود و خود یابی می رساند ، به وضوح آنچنان درگیر حال و هوای Celebrity است که عملا هیچ ارتباطی با این کارکتر برقرار نمی کند.می خواهم این را بگویم که جنیفر جان در ابفای این نقش حتی برای لحظه ای نتوانسته است که از خود واقعی کون میلیون دلاری اش اندکی رها شده به شخصیتی که قرار است نقش آن را بازی کند نزدیک شود. می خواهم این را بگویم که آن نگاه جنسیتی حتی در رویکرد لوپز به خودش هم چنان سایه افکنده که به وضوح از عهده ایفای نقش بر نمی آید. مسئله آزار دهنده همینجاست که از مخاطب چیزی انتظار می رود که نه بازیگر توان رسیدن به آن را دارد و نه سازنده فیلم بدون آن می تواند فیلم بسازد. و این هنر و جادوی هالیوود است که  اینچنین با رویکردهای متناقض همزمان ، ذهن مخاطب را فلج می کند - هر چند اندام زیبای بانو لوپز برای فلج کردن هر جنبنده ای به تنهایی کافیست .

ایده اصلی فیلم این است که روابط انسانی را می توان بر مبناهایی والاتر از خور و خواب و خشم و شهوت استوار کرد. می توان رقصید و به مدد رقص به مکاشفه خود و دیگران پرداخت. مکاشفه ای که نه برای یافتن سوراخی برای سپوخیتن بلکه در پی کشف شکافهاییست بر تن دیوار تنهایی آدمها که از لای جرز آن شاید، صدای سلامی شنیده شود و علیکی جواب گفته آید. آدمهای قصه ، همه به نوعی گرفتار خود اند که آنها را از برقراری ارتباط با دیگران عاجز کرده است- درست مثل من . این آدمها شدیدا یاد آور قهرمان داستان The wall هستند که لحظه لحظه زندگی اش آجری میشود بر روی دیوار. و سر آخر قاضی محکمه او را به عریان شدن در برابر همکلاس هایش محکوم می کند - چیزی گه در این فیلم هم اتفاق می افتد. و این عریانی ، فروپاشی دیواریست که تنهایی ِ او را به سر حد جنون کشاینده است. 

زمانی « کی یر کگورد » از کشیده شدن مباحث عمیق به ساحت عامه در هراس بود. و هنر هالیوودی قرن بیستم ، تبلور هراسیست که کگورد را جوان مرگ کرد. "میای برقصیم"‌ نمونه بارزی از به گه کشیده شدن اندیشه های والاییست که برای گنجیدن در ساحت عامه ، دچار تقلیل گرایی - تو بخوان ابتذال - مینیمالیسم2 می شوند.


 

پانوشت ها:


 

1- می خواستم این سطر را بنا به دلایلی حذف کنم اما نکردم نه بخاطر اینکه از خود سانسوری پرهیز کرده باشم ( ما بایستی زبان سرخ را به تیغ سانسور بسپاریم تا سر سبز را به گردن نگه داشتن توانیم ) بلکه آنرا بهانه ای یافتم برای نگاشتن این پانوشت: این یادداشت حدود یک سال پیش در بحبوهه جریان انتخابات کذایی نگاشته شده است و من هم - بایستی اعتراف کنم - جو گیر بودم مثل عامه مردم. امروز اما ، نه تنها بر این باورم که آق مهدی و مهندس هم در عوامفریبی دست کمی از آن عزیز ندارند بلکه اساسا مفهوم دروغ و دروغگویی را، نیازمند دوباره اندیشی می بینم. 

2- باید اعتراف کنم - چقدر اعتراف باید بکنم بخاطر چند خط نوشته - که زمانی که این یادداشت را می نوشتم درک جامعی از مینیمالیسم نداشتم (هنوز هم ندارم). حالا که فکرش می کنم ، خود مینیمالیسم هم قربانی در ساحت عامه گنجانیده شدن ،شده است. به گمانم بهتر بود که می گفتم " مینیمالسم به ابتذال کشیده شده " که ابتذال را ذاتی مینیمالییسم نکرده باشم.


نوشته شده در شنبه 89/8/1ساعت 2:28 عصر توسط رضا نظرات () |


    امروز در صف صندوق فروشگاه که ایستاده بودم ، پشست سرم پسر بچه ای داشت با اسباب بازی اش بازی میکرد. ماشه ماس ماسک را که می چکاند ، آن بالا خرچنگی چنگالهایش را بهم می زد و صدایی می کرد. و تمام این اتفاقات مسرت بخش، کمتر از یک ثانیه طول می کشید و آن طفل ، بار ها و بارها ماشه را می چکاند و از شنیدن صدای چنگالهای خرچنگ ، خر کیف می شد و از خر کیف شدن آن جناب ، پدر بزرگوارش کیفورتر.


    اولا: آدمی تا بچه است ، اسباب بازی برایش می خرند تا خرکیف شود. بزرگ که می شود شرمش می آید ازلعبتک ، لعبتی می یابد و بچه ای پس می اندازد که از بازی کردنش ، خر کیف شود.

    آخرا: زندگی چیز غریبیست. پوچی لعبتکیست که هر بار چکاندین ماشه اش ، بزرگی سرخوشی طفلی را در خود دارد.



نوشته شده در جمعه 89/7/30ساعت 2:4 عصر توسط رضا نظرات () |

آه ای دوشیزۀ اعصار

                      چه آرام نشسته ای ؟

                                              در خلوت باکره ات

                                                                    که تو آبستن فردایی

                                                                          باردار انتظار ...

                     وتو را هیچ خواهد بود ؟

                                                اشتیاق دریدن پرده ها

                                                                 که این سو تر

                                                                          بوی تعفن است

                                                                         همه گند است و مردار

                                                برون آی از حجاب خویش

                                                                که تمام آبهای زمین

                                                                         انتظار شهوت تو را می کشند

                                                 بشوی خویش را

                                                                  در سراب انتظار  ...

                                             

 


نوشته شده در شنبه 85/6/18ساعت 9:53 صبح توسط رضا نظرات () |

<      1   2      
Design By : Night Melody